
به گزارش تابناک به نقل از دیدهبان؛ سردار محسن رفیقدوست، وزیر سابق سپاه و رئیس سابق بنیاد مستضعفان به دیده بان ایران گفت: بنیاد مستضعفان تا قبل اینکه من به بنیاد مستضعفان بروم، اصلاً کاری نمیتوانست انجام بدهد. چرا نمیتوانست بنیاد کاری کند؟ چون بیش از 57 درصد اموالی که به بنیاد داده بودند، اموال تحت سرپرستی بود. یعنی هنوز مصادره نشده بود. مال فلان طاغوتی را توقیف کرده بودند، تحویل بنیاد داده بودند و بنیاد سرپرستی میکرد. آن 47 درصدی که مصادره شده بود، اکثرش در اختیار غیربنیاد بود. یا در اختیار سپاه بود، یا در اختیار جهاد سازندگی بود یا متصرف داشت. من وقتی از طرف آقا به بنیاد رفتم. یک آقایی معاون اموال و داراییها بود. او را صدا کردم و گفتم: «صورت اموال بنیاد را بیاور.» 2تا کتاب بزرگ آوردند. جلوی همه آنها نوشته بود، متصرف دارد یا تحت سرپرستی است. به آن آقا گفتم: «الان معاون اموال و داراییها هستی، چند ملک داریم که من بخواهم بفروشم، سندش را به نام بنیاد گرفته و ملک را تخلیه کرده باشی.» رفت و آمد گفت: «2 تا.» از چند 10 هزار اموال 2 ملک. همان روز او را برکنار و شروع کردم. بعد از اینکه از بنیاد رفتم و آقای فروزنده آمد. فروزنده هم بعد از 15 سال رفت و آقای سعیدیکیا به آنجا رفته بود.
سردار محسن رفیقدوست، وزیر سابق سپاه و رئیس سابق بنیاد مستضعفان یکی از چهرههای سیاسی و نظامی است که نقش پررنگی در ابتدای انقلاب، دوره 8 سال جنگ و پس از آن ایفا کرده است. او یکی از افرادی است که حتی از اسرائیل، بزرگترین دشمن ایران نیز اسلحه خرید تا به رزمندگان در جبهه برساند. او در دفتر خود پذیرای دیدهبان ایران شد برای یک گفتوگو و مرور بر تاریخ انقلاب که در زیر میخوانید.
متن کامل گفت و گو بخوانید
شما کدام محله تهران به دنیا آمدید؟
من چهارم شهریور ۱۳۱۹ در جنوبیترین نقطه تهران، خیابان خراسان، کوچه رضایی، پلاک ۱۴ به دنیا آمدم. پدرم فردی مذهبی بود و در بازار تهران فعالیت داشت. خانواده ما به ارزشهای دینی و اجتماعی پایبند بودند و همین باعث شد که من از کودکی در محیطی مذهبی و سیاسی رشد کنم.
از چه زمانی فعالیتهای سیاسی خود را آغاز کردید؟
خیابان خراسان و مسجد لرزاده از مراکز مهم فعالیتهای مذهبی و سیاسی آن زمان بودند. من 7 ساله بودم که مکبر مرحوم حاج علیاکبر برهان، پیشنماز مسجد لرزاده، شدم. گروه فدائیان اسلام در آن منطقه فعالیت زیادی داشتند و من از همان دوران با آنها آشنا شدم. 12 سالم بود که در یکی از جلساتی فدائیان اسلام شرکت کردم. این جلسه را رهبران فدائیان اسلام در منزلی تشکیل داده بودند، اطلاعات شهربانی همه را دستگیر کردند، من را هم بردند. به اطلاعات شهربانی که رسیدیم پاسبانی که آنجا ایستاده بود من را بیرون میکرد و میگفت: «بچه را چرا آوردی؟» آن که من را دستگیر کرده بود گفت: «از همه بیشتر شلوغ میکرد.» از همان زمان با الفبای سیاست آشنا شدم و در داستان دکتر مصدق و کاشانی پدر من یکی از مصدقیهای سفت و سخت بود به تبع ما هم اینطور بودیم. اما پدر من طرفدار مصدقی همراه با کاشانی بود. اما زمانی که مصدق و کاشانی اختلاف افتاد و با نامه معروفی که آیتالله کاشانی به مصدق نوشت و او را از بسیاری از اقدامات برحذر داشت، مصدق زیر آن نامه مینویسد: «من به عنایات ملت مستحضرم.» و به قول آیتالله کاشانی همین باعث سقوط او شد. چون به عنایت خدا مستحضر نبود. بعد که بزرگتر شدم در سازمان جوانان جبهه ملی بودم و با تشکیل نهضت آزادی، به این نهضت پیوستم تا سال ۱۳۳۹، یعنی زمانی که ۲۰ ساله بودم، در این جریانها فعالیت داشتم. اما نقطه عطف سیاسی زندگی من، سال ۱۳۴۱ بود، زمانی که اولین حرکت امام خمینی (ره) آغاز شد و مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی فوت کرده بود. قبل از این که آیتالله العظمی بروجردی فوت کند از چند نفر تحقیق کردم مثل آیتالله مهدویکنی، حاج علیاصغر آلاحمد و آقای غروی که سه روحانی (دو نفر هم روحانی و هم بازاری) بودند، آقای خمینی را معرفی کردند. من به قم رفتم، هنوز رساله آقای خمینی چاپ نکرده بود، اما کتابی به نام «زبدهالاحکام» وجود داشت که با خواندنش مقلد امام شدم و هنوز هم هست.